اَلْسّلام عَلَیْک یا اباصالِح الْمَهْدی
مولای مهربانم
دیدی از قافله ی یارانت عقب افتادم؟
تو دستم را رها کردی یا من یادت را ؟
گوشم سوت میکشد
گویا او هم دانسته چه خبر است
زنگ خطر را به صدا دراورده ست
عجب دنیایی ست
رسم جدیدی ضبط شده است،
بر زندگیمان...
رسم نمک خوردن و نمکدان شکستن !
جالب است...
گاهی
آنکه نمک خورده ، نمکدان را دیگر نمیشناسد
میگوید:
"چه نمکی؟!چه نمکدانی؟!"
زندگی عجیبی داریم پدر جان
ما فرزندانت،
همه چیز را به بازی گرفته ایم
حتی رسیدن به تو را
بازی ساک ساک داریم!
درست مانند کسی هستیم که چشم میگذاریم و بعد از گم کردنتان ،
میخواهیم پیدایتان کنیم
بعد ،
بدون اینکه پیدایتان کنیم،
میگوییم:
"ساک ساک ، پیدایت کردم"
بعد میرویم پی کارمان!
چه خیالی!
خیال یافتنت؟
عجیب است ، نه؟
حتی یک شب هم خواب آمدنتان را هم ندیده ام
چقدر زود فراموش کرده ایم آمدن آفتاب را
چقدر زود به ماندن در ظلمت شب عادت کرده ایم
چقدر زود یادمان رفت که آفتاب گردانیم نه گل لاله که کاسه ی گدایی خلق به دست داریم!
زود بود هنوز
زود بود ...
چه ساده دل به رهگذر زمستان بستیم
و سرمان را برای گرم شدن در برف کرده ایم!!!
چه خیالی!
گرم شدن؟
عجیب است ،نه؟
کلبه ی چوبی دلمان مدت هاست انتظار آمدنت را میکشد
پس کی می آیی؟
بهار عمرمان رو به پایان است
بیا آفتاب حاضر غایب
ما آفتاب گردان ها،
هنـــــــــــــوزمنتـــــــــــــــظریم ...
اللهم عجل لولیک الفرج
صلوت
اللهما صل علی محمد و آل محمد
وعجل فرجهم
بقیه دلنوشته ها را در ادامه بخوانید...